سلام من ترم دوم مهندسی هستم و در مورد ارتباطم با سه نفر سوال داشتم. دو نفرشون ادمایی هستن که باهاشون رفت و امد دارم ویکیشون ادمیه که تا حالا ندیدمش و از من هم سنش نزدیک هفت هشت سالی بیشتره. من یه رفیق دارم که کامپیوتر میخونه و باهاش خیلی صمیمی هستم و هر جا میریم باهمیم. ادم خوبیه و شخصیتش تا حدی مثل خودمه. این رفیقم میگه که چند سال دیگه میخواد لیسانسش رو بگیره و بره پیش عموش تو المان کار کنه. ازش در مورد برنامه اینده اش پرسیدم که برنامه ای داری برای خوندن مقطع بالاتر یا نه؟ گفت مطمعن نیستم ولی احتمال زیاد نه. من بهش گفته بودم که من میخوام تو اینده از کمکت برای هوش مصنوعی استفاده کنم گفت مشکلی نیست ولی جواب واضحی نداد که منطقیه چون معلوم نیست تو اینده چطور بشه. الان سوالم اینه که من انتظارم از این دوستی بعده اینکه ایشون رفت المان چطور باشه. من برنامه ای برای تغییر مکانم ندارم و میخوام مسترز و دکترام و بعده اون رو اینجا ادامه بدم. یعنی با خودم میگم اینده که لازم میشه همدیگه رو میبینیم و همکاری میکنیم. ولی چون گفته شاید اصلا مسترز ادامه نده و چیزی مرتبط با نیاز اینده من نخونه حس میکنم یکم باید طرز فکرم رو عوض کنم. در مورد نگه داشتن دوستی تا اخر که این جاش میمونه مشکلم همکاری بعده رفتنه ایشون هست.
سوال دومم در مورد یه خانمی هست که هم رشته ای هستیم و ایشون هم قراره چند ماه دیگه برن یه کشور دیگه. من از ایشون خوشم اومده و از رفتارشون اینطور فهمیدم که ایشون هم از من خوششون اومده. مشکلم اینجا هم مثل مشکل بالاییه. در مورد این که قصد دارن برن جای دیگه من مشکلی ندارم میشه دوست بشم و اینده هم همکاری کنیم ولی مشکل اصلیم اینه که توی کلاسا اصلا فعاال نیستن و من ندیدم یه بار دستشون رو بلند کنن سوال بپرسن یا سوالی رو جواب بدن. نمیدونم مشکل چیه. چطور توضیح بدم که بهتر متوجه بشین.. یعنی منظورم اینه که دوستشون دارم ولی میترسم در حدی که منظورمه خودشون رو نکشن بالا و این چیزی که منو مردد کرده برای دادن پیشنهاد دوستی. من دوستام همشون ادمای خیلی درس خونی هستن و تجربه دوستی با ادمای غیر درس خون ندارم ولی در عین حال به دوستی متمایل هستم.
سوال سومم در مورد یه خانمی هست که فقط توی اینترنت باهاشون حرف میزنم و از من سنشون بیشتره و تو ایران هستن ولی کاملا ذهنیاتمون فرق داره و من متوجه شدم که ایشون تمایلی برای عمیق تر شدن این رابطه ندارن و فقط در حد صحبت کردن عادی دوست دارن ادامه بدن ولی من کاملا از این حالت بدم میاد. گاها متوجه میشم که کاملا بی تمایل هستن به این رابطه ولی به خاطر وابستگی نمیتونن کاری بکنن. چند روز پیش یه کار افرین رو دیدم و باهاشون صحبت کردم و قرار این شد که یه کارایی بکنم و تو این راه میتونم با این خانم که گفتم باهاشون همکاری داشته باشم. ولی مشکل اینجاست که اصلا ایشون نمیخواد رابطه عمیق باشه و طرز فکرامون هم کاملا باهم فرق داره و ایشون این روابط رو و صمیمی تر شدن بیشتر رو بد میدونن. ایشون خیلی به من راهنمایی کردن و دراین باره ممنونم ولی اصلا به حرفام و راهنمایی هایی که من میکنم چون مذهبی هستن گوش نمیدن و میگن که حالم خوب نیست و تو این مورد به خصوص کاری از دستم برنمیاد و میخوام که رابطه تموم بشه. ولی نمیدونم چطور این رو به ایشون بگم با توجه به این که احساسی هستن ولی در عین حال این خواسته خود ایشون هم هست این رو حس میکنم. به ایشون بی اعتماد هستم چون خودشون هم قصدشون رو از این رابطه نمیدونن.